آسیب شناسی فرهنگی » به شیوه ی ناسیونالیسم قومی!


 

«آسیب شناسی فرهنگی » به شیوه ی ناسیونالیسم قومی!

درماهنامه ی ره آورد گیل / شماره 106و107 ، بهمن و اسفند 1399یادداشتی از پژوهشگر گیلانی ـ علی عبدلی ـ  تحت نام «آسیب شناسی فرهنگی و هویت قومی در تالش» ـ وهمزمان آن در همان شماره  مقاله ای از گیلان شناس نام آشنا ـ جمشید شمسی پورخشتاونی ـ تحت نام «نقش تالشان از اشغال تا بازپس گیری قره باغ» به چاپ رسید که نویسندگان  مقالات فوق با دو زاویه ی مختلف ، به استقبال از تالشان دوسوی مرز رفته بودند.

با توجه به داده های عبدلی  در آن یادداشت که نیاز به پاسخگویی داشت .اگر چه پاسخ بخشی از آن در مقاله ی خشتاونی آمده بود.چون یادداشت خشتاونی به مسایل خاصی اختصاص داشت و همه ی موضوعات نوشتار عبدلی را در بر نمی گرفت و افکار عمومی را که به تالشان دو سو با حساسیت ویژه  می نگرند اقناع نمی کرد.به همین خاطر قرار شده بود به پاسخگویی از آن بخش از نوشتار عبدلی بر آید ودر نشستی که جناب خشتاونی با مدیر مسئول ره آورد گیل داشت قرار شده بود به آن بپردازد. اما به دلایلی که یکی از آن «به احترام بعضی از حقایقی که در صداقت قلم عبدلی حاکم بود» صرف نظرنمود تا در آینده به صورت مقالات مرتبط جداگانه به آن ورود نماید .

نگارنده این سطور خارج از نگاه اندیشمندان تالش و سوای احترامی که برای استاد ارجمندم جناب خشتاونی قائلم ، لازم دیدم از همین دریچه ی وب سایت با این بضاعت قلمم آنچه را که در یادداشت آقای عبدلی آمده بپردازم و هم بر اقتضای ماهیت کنونی دو تالش «برادر» آنچه که ارایه شده ، سندی بر نفی دیدگاه نویسنده مقاله ی مذکور قرار دهم .اگر چه خشتاونی از کنار برخی  داده هایش گذشت و آن را مسکوت گذاشت و آن را قابل احترام دانست.

از آنجایی که همه ی اندیشه ورزان و «روشنفکران تالش» می دانند نگاه علی عبدلی در این سه چهار دهه ، متضاد و غیر قابل پذیرش پژوهشی ـ و هر زمان قلم اش در مداری می چرخد و این چرخش قلم ، برای همه آشنا و غیر قابل اغماض است . نگاهی که اگر واژه گانی چون«ذوالفقاراحمد زاده ، تالش مغان، تالشان باکو، جمهوری خود مختار تالش، علی اکرم همت اُف ، فخرالدین عباس اُف ، نوروزعلی محمداُف ، هلال محمد اُف و...» را از قلمش کات نماییم، چیزی دیگر باقی نمی ماند تا عایدی برای تالشان این سوی مرزشده باشد.این پژوهشگر محترم قلمش چنان متکی به این واژه گان است که اگر آن را در غربال قرار دهیم شاید به سختی بتوان نوشتاری را سرهم نمود تا قابل منبع و مآخذ باشد.دلیل این کار هم برای نگارنده ی این سطور هنوز مجهول است (در پژوهش های تاریخی نیز این گونه است !)که چرا این همه در این سه دهه بر روی تالشان آنسوی مرز مانور داده ، اما اصل واقعیت ها در پشت پرده باقی مانده است؟ حتا در پیشگفتار برخی آثارش از جمله «چهار مقاله...»که اصلن ربطی به تالشان آنسوی مرز نداشته ، آمار و ارقام «غائله تالش مغان»را به نوعی متمم آن اثر نموده است!

با وجود که آن یادداشت شامل دوبخش اینسو وآن سوی مرز می باشد ولی خوشبختانه (البته از نگاه خشتاونی «محترمانه» ـ نگاه عبدلی «نگاه نا امیدانه» ای است و چندان هم رنگ و بوی منتقدانه به خود نگرفته است چه رسد به «آسیب شناسی»پژوهشی؟! . چرایی این نا امیدی در سطربه سطر نوشتارشان پیداست و بعد از سی سال لابد به این نتیجه رسیده است که دیگر پرداختن به تالشان آن سوی مرز گویا بی نتیجه است! ولی اگر با نگاهی تیز هوشانه به نگاه «ناامیدانه» ی وی نگریسته شود می توان دریافت که با شکست ارمنستان و پیروزی آذربایجان بر سر «قره باغ»وی را صد در صد متقاعد کرده است که دنباله روی از سران «غائله ی تالشان مغان »چیزی بیهوده بوده و چه بهتر که پژوهش های منطقه ای را پیشه ی خود سازد! و شعاری که بعد از سی سال نتوانسته ازبالفعل به بالقوه در آید و آن هم جز وقت تلف کردن حاصلی در پی نداشته است.نکته ی حایز اهمیت در هر دو بخش «آسیب شناسی» عدم نقد کارنامه ی سی سال خودش است که برای خوانندگان هنوز در ابهام باقی مانده است و برای اهل پژوهش هنوز مشخص نشده است .

ایشان با صراحت لهجه عنوان داشته و حتمن قبل از ارایه یادداشت، خود را متقاعد نموده که نوشتارش به مذاق «برخی کسان خوشایند نخواهد بود و ممکن است انتقاداتی متوجه [وی] بشود» و خود را به نوعی مدعی العموم در خصوص تالش دوسو دانسته و تحقیق و آثار و پژوهش خود را نیز در این بروشور تبلیغی قرار داده و بعد تکیه بر صندلی نقد زده تا به نوعی خود را مسئول تالشان دو سو بداند .غافل از اینکه ماجرای نوروزعلی محمد اُف هنوز به درستی نقد نشده است!و افکار عمومی باید بدانند که آن پیرمرد به قلم و اندیشه ی تالشان این سو اعتماد نموده بود! و چرا به اعتمادش پاسخ داده نشد؟!

این حدس بنده در پاراگراف دوم نوشتار آقای عبدلی به وضوح قابل لمس می باشد که در خصوص آنسوی مرزی ها به تنگنا رسیده است و به زیبایی و صادقانه هم آورده است :« برخی از روشنفکران تالش[!]ازنگارنده گله دارند که چرا خیلی وقت است در مباحث مربوط به تالش شمالی شرکت نمی کنی و در مقابل اخبار و رویدادهای آن نیمه از پیکره تالش واکنش چندانی نشان نمی دهی[؟].»

چرایی نپرداختن به این مباحث دلایلی دارد که در نقد «خود انتقادی» وی بی پاسخ مانده است. چرا که در دهه ی90میلادی وقتی با پیشگامی «ابوالفضل ایلچی  بیگ» در «مرکز مدنیت باکو» به وی «دکترای افتخاری» اهداء شد. مُسَلَمَن ایشان چهره ی نوروزعلی محمد اَف را بخاطر دارندو برای رضایت خاطر آن ها باید بخشی از داده ها را در صندوقچه ی سینه اش نگهداری می نمود!و آن اسرار سینه  که فاش شد چه گرفتاری ها که بنام دانشگاه ایروان برای وی ایجاد نکرد!و حالا به گمان مان به این موضع پی برده است که دیگر پرداختن به آن ها چنگی به دل نمی زند و آنها نیز در حال استحاله شدن در قلب دولت جمهوری آذربایجان هستند وبا آن همه تبلیغات که باد آن را به سوی دانشگاه ایروان  ارمنستان کشاند!اما سوالی که پیش آمده این است ، چرا عبدلی بعد از سی سال به این نتیجه رسیده است؟بنگرید:

« مسائل مربوط به تالش اران و تالش ایران دو مقوله ی متفاوت اند و باید جدا از هم بررسی شوند. تحولاتی هم که در هریک از این دو تالش رخ می دهد ، ماهیت مشترک ندارند و به هم تأثیر ندارند.»

پرسش است چراهمین سطرها را در جراید محلی در همان تالش به چاپ نمی رسانَد که یکی از قلم بدستان ثابت آن هاست؟که در آن فضا قلم اش رنگ و روی خاصی دارد! پرسش دیگراینکه ، اگر« جمهوری خودمختار تالش مغان» به پیروزی می رسید و اکنون همچون کشوری کوچک در عرصه ی سیاسی حضور داشت، آیا نگاهش همین گونه بود؟خصوصن آن همه انرژی جوانان پاک باخته و عاشقی که اگر صرف پژوهش ها و هنر و ادبیات تالش می شد شاعر تالش همانند دیگر اقوام دنبال غزل و دوبیتی نبود که برای آن سخنرانی به راه انداخته شود !و یا...

عبدلی در بخش دیگر «موانع همگرایی و وفاق» را این گونه معنی کرده است:

« در تالش ایران همه منتظرند تا معجزه ای در نیمه  شمالی سرزمین شان به همت فعالان فرهنگی آن دیار ، الفباو زبان فارسی رواج بیابد و در تالش شمالی نیز منتظر مانده اند که برادران جنوبی شان زبان ترکی  و روسی و الفبای کریل و لاتین را یاد بگیرند تا تبادل و تعامل فرهنگی در بینشان میسر شود.»

اما دریغ از اصل واقعیت که همان تالشان آن سوباشند.در خوش بینانه ترین حالت باید برای این همه تبلیغی که در طول سال ها شد و نتیجه اش این شده که چنین دیدگاهی به بار نشسته ،که در قلمش جاری و ساری شده است.از آنجایی که در گذشته در خصوص کارهای فرهنگی تالشان آنسو توسط پژوهشگران نام آشنای تالش مقالات بیشماری ارایه شده است به وضوح می توان دید که آن ها از نظر فرهنگی از تالشان اینسو پیشرفت چشم گیرتری داشته اند .وقتی صحبت از فرهنگ و هنر و ادبیات آنجا می شود نا خود آگاه ذهن مان به کتاب«رُمان تالشی »و... معطوف می شود که تالشان اینسو در قبالش دارند سیاه مشق پس می دهندو عبدلی جوانان را به غزل و دوبیتی تشویق می کند و برای رونمایی کتاب سخنرانی می کند.

***

وی در بخش «عدم وفاق و تعامل» در خصوص  پراکندگی تشکل های تالشان آنسوی مرزپرده از رازی بر می دارد  که تاکنون از وی مسبوق به سابقه نبوده است. وقتی صحبت از تالشان آنسو می شد وی کفه ی تراوزی «مرکز مدنیت باکو» وگردانندگان آن را به مراتب سنگین از تشکل های دیگر جلوه می داد.اما امروز از تشکل هایی نام می بردکه اولین بار است در قلم وی جاری شده است نظیر «انجمن اَوِستا» و...که نشان  از سانسوری می دهد که این دوست مان در طول سال ها بر تالشان آنسو روا داشته است  وبه نوعی گفته، این انجمن ها در برابر «مرکز مدنیت باکو» قرار دارند:

« آن پراکندگی و نبود انسجام فکری و تشکیلاتی در تالش اران هنوز وجود دارد. مرکز مدنیت که بر پایی جنبشی فرهنگی را وجه همت خود قرار داده بود در چهار چوبی کوچکتر هنوز وجود دارد و ارگان خود نشریه  صدای تالش را در فواصل زمانی نامنظم منتشر می کند. اما در کنارش تشکل های دیگری هم به مرور شکل گرفته که همه سمت و سوی سیاسی دارند.از آن جمله اند: حزب برابری خلق ها، جنبش ملی تالش، دیاسپورای تالش، کنگره بین المللی تالش، جمعیت دمکراتیک تالش و مجلس ملی تالش.»

پرسش است امروز چه عاملی باعث شده که قلم اش اندکی شفاف شودتا در نوشتارش این قضیه را به زیبایی رمز گشایی کند؟ غافل از اینکه ناخواسته  دیدگاه گذشته اش را نیز نفی نموده است:

«اکنون به روشنی دیده می شود که در کنار مسایلی چون عدم وفاق ، فرد گرایی و اختلاف آراء نسبت به مسائل مربوط به حقوق مدنی ، سیاست زدگی و قوم گرایی افراطی نیز عواملی مهمی هستند که جامعه روشنفکری تالش اران را چه در داخل و چه در خارج از کشور به دسته های متعدد فکری تقسیم کرده و همه را در مواضع مخالف هم قرار داده است .این مسئله برای بهره برداری های مغایر با منافع تالش ، فرصت دلخواه را برای رژیم باکو و فرصت طلبی های خارجی هم فراهم کرده است.»

نویسنده در اواسط این پاراگراف هم از کارهای «نکوهیده»آنسو و هم اینسو داد سخن رانده و گویا فراموش کرده است که وقتی کارهای فرهنگی با سیاست آمیخته گردد نتیجه ی خوبی عایدمان نمی شود. آنچه در این نوشتار چالش بر انگیز است به نقد کشیدن این تشکل هاست که خواننده را از مسیر اصلی منحرف می سازد.باید به نویسنده یادآورشد مبنی بر اینکه انجمن ، تشکل و یا مؤسسه ای که از خارج از مسیر مجوز دریافتی اش حرکت کند ، خصوصن اینکه فازسیاسی به خود بگیرد مطمئنن نمی تواند به اهدافش نزدیک شود.کما اینکه ما در تالش شاهد از بین رفتن این NGOها هستیم .با وجود اینکه وی در بخشی به دفاع از سمن های تالش برخاسته و نام هایی را نیز در این راه هزینه نموده ـ بی آنکه به «آسیب شناسی» سمن ها پرداخته باشد و عدم موفقیت آن ها  را ریشه یابی نماید باز به مخالفت «روشنفکران تالش »روی آورده است .

اگر آقای عبدلی فراموش نکرده باشند ، ویژه ای در غرب گیلان منتشر می شود.یکی از کنشکران تالش آنسو به نام هلال محمد اُف در همان ویژه که مختص به نوروزعلی اُف بود به نقل از NGOیی آورده که در گفتگوی با شبکه سحر در تهران گفته بود:« این حرکت حرکت زینب گونه است و به دولت آذربایجان اعلام جهاد کرده است»که به نقل قول از هلال محمد اُف سوتیترهم شده بود.در آن ویژه این پرسش ارایه شده بود و ما هم در اینجا از جناب عبدلی می خواهیم پاسخ دهند: «چرا دولت ایران از نوروزعلی اُف دفاع نکرد؟»

جالب اینکه شبکه ی سحر از وی نیز بهره برده بود تا به دفاع از نوروزعلی محمداُف برخیزد.بی آنکه در همان زمان این موضوع را «آسیب شناسی» کند چرا نوروزعلی قربانی این ماجرا شد؟چرا ایران به دفاع از وی برنخاست ؟خوانندگان ره آورد گیل این انتظار را از آقای عبدلی داشته و دارند که سرنوشت نوروزعلی بعدها به کجا کشیده شد؟آیا در همان زمانی که «ویژه ی شهادت نامه» در منطقه تالش چاپ و منتشر شد از طرف این پژوهشگر محترم نمی توانست «آسیب شناسی»گردد؟که شرح آن در مقاله یی در همین دریچه در حال نمایش است .

شگفت انگیز ترین قسمت این بخش در خصوص تعلق خاطر نویسنده در مورد نداشتن مطبوعات در تالش بود و اینکه خود نتوانسته نشریه و یا ماهنامه ای را اخذ مجوز نماید بحثی جداست اما دلیل نتوانستن آن برای خوانندگان مقاله مجهول باقی مانده است . من باب مثال وی جریده ای را در این سو نام می برد و عده ای را مقصر می داند که در موفقیت آن سنگ اندازی نموده و منجر به توقیف آن شده است.با توجه به اینکه اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی گیلان مجوز آن را صادر نموده است اما نامی از جریده در این یادداشت برده نمی شودکه این نشریه از کجا و چند شماره منتشر شده و نام نشریه چه بوده است؟ که آورده است :

«با اخذ مجوز مشروط از اداره کل ارشاد اسلامی عزم آن نمود که انتشار آن نشریه را ادامه دهد.اما چند تن از روشنفکران تالش بلایی به سر نگارنده و نشریات مجوز دار حامی آن آوردند که راهی جز تعطیلی "ویژه تالش" نماند.»

اگر منظور وی آن ویژه ای است که اداره ی کل ارشاد گیلان چاپ کرده بود که بخش وسیعی از آن مقالات پژوهشگران صاحب نام گیلانی بودکه متأسفانه در اختیار کنشگران سیاسی آن سو قرار گرفت و ویژه را از حالت پژوهشی دور ساخت .که ارشاد به واژه تالش اعتماد کرده بود و ما به اعتماد ارشاد چه کردیم آقای عبدلی؟!آیا بهتر نبوددر همه ی زمینه های پژوهشی با خود و قلم ات شفاف می بودی و به آرشیو احترام می گذاشتی؟ که خشتاونی نیز تا حدودی به آن احترام گذاشته و به پاسخگویی آن بر نخاسته که معتقدیم جای چنین نوشتاری در ره آورد گیل نبود ، بلکه در همان جراید و ویژه ها منتشر می شد تا به منافع ملی کشورمان لطمه ای وارد نشود وهم تالشان، خصوصن جوانان اینسو به آگاهی دو چندان می رسیدند. آیا تاکنون چنین «خودانتقادی»هایی از وی در جراید چاپ شده است تا آن جوان تالش به این باور معنوی برسد و در آینده به آن «موسسه» اعتماد نموده و پایبند باشد؟مگر نمی گوید «هدفی مشابه هدف مرکز مدنیت تالش اران » داشتند که به نوعی به نقد از آن برآمده است :

«در سال 1386 گروهی از فعالین فرهنگی تالش به پیش گامی نگارنده با هدفی مشابه هدف مرکز مدنیت تالش اران ، موسسه فرهنگی و هنری تالش شناسی را تاسیس کرد. ولی بخش بزرگی از روشنفکران فعال در حوزه ی فرهنگ و هنر تالش ، راضی به همکاری با این موسسه نشدند و حتی شماری از آنها بنای ناسازگاری و عناد گذاشتند و مدام منتظر فلج شدن و تعطیلی آن موسسه نشستند.»

ایکاش آقای عبدلی بجای پرداختن به این موضوعات تکراری ، در یادداشت اش بطور اجمالی از کنار جنگ 44روزه ی قره باغ هم می گذشت و آن را برای تالشان دو «آسیب شناسی» نمایند.با توجه به اینکه بافت جمعیتی که آذری ها در اقصی نقاط ایران دارند ، خصوصن این چهار استان و مسئولین طراز اول به دفاع از آزاد سازی قره باغ بیانیه صادر کرده بودند . از طرفی دیگر مسئولین رده بالای کشور رسمن اعلام کردند که ارمنستان قره باغ را پس بدهد .از طرفی سازمان ملل متحد سه قطعنامه صادر نمود و سایر کشورهای جهان به ارمنستان در خصوص جنگ قره باغ هشدار داده بودند.

بعد با کمال تأسف یکی از NGOهای تالش در بیانیه ای اعلام کرده بود با 40نفر!!! جلو سفارت باکو تجمع مسالمت آمیز داشته باشند تا در خصوص فخرالین عباس اُف اعتراض شان را به گوش دولتمردان باکو برسانند!!!همان عباس اُفی که در خاک اشغال شده ی قره باغ رسمن گفته بود :اگر جنگی بشود تالشان شرکت نکنند این جنگ جنگ تالش نیست» یعنی همان شیوه ای که صدام با خوزستان کرده بودو خرمشهر را اشغال نمود.آیا یک تالش ایران می توانست در خصوص تصرف صدام چنین اظهار نظری نماید که فخرالدین عباس زاده علیه کشور خود کرده بود؟آیا چنین شخصی قابل دفاع بود که برایش بیاینه ای آنهم به نام تالش صادر گردد؟ چرا در همان زمان آقای عبدلی سکوت پیشه نموده بود و ترجیح داد با سکوت از کنارش بگذرد؟.آیا آن «مدال درجه ی دو» دانشگاه ایروان ارمنستان مانع از «آسیب شناسی» آن گردیده بود؟ با همه ی این توضحیات ، این مقاله به خواننده گوشزد می کند که  این چگونه «آسیب شناسی» است که حتا منابع و مآخذ آن گنشگران در پاورقی آن درج نشده است؟چرا که آورده اند: تاریخ به زمان نیاز دارد و زمان به آرشیوکه هر پدیده ای را غربال خواهد کرد.

 


آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: